سلام دخیا

سلام دخیا


من ملیسم


اینم وبلاگم


نظر فراموش نشه


راستی من یه گروه هم تو تلگرام زدم ادرسشو بعدا میگم


خوش باشین

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ دوشنبه 31 خرداد 1395 ] [ 13:10 ] [ ملیس ] [ بازدید : 359 ] [ ]
یه اتفاقه ساده فصله 2

تمومه راهو حرفی نزدم و خوشبختانه اوا هم حرفی نزد چون اصلا حوصله توضیع دادنو نداشتم

رفتیم دره مدرسه

_ الیسا امروز امتحان داشتیم

الیسا :فک نکنم

_پووووووف باشه بریم

داشتیم میرفتیم تو کلاس که خانوم همتی (معاونه فوق العاده گند اخلاققققققق) جلومون سبز شد

همتی:ایسا بیا دفتر کارت دارم

الیسا:چیزی شده خانوم همتی

همتی:تو دفتر منتظرتم

الیسا :چشم

_من میرم تو کلاس توام بیا بعدا

الیسا:باشه

منم راهمو کج کردم تا برم کلاس

دره کلاسو باز کردم یه سلامه زیر لبی دادمو دره کلاسو بستم

همه بچه ها :سلامممم خوبی؟

_دکتریییییی؟

نگار:به کوریه تو دکترم میشم

رفتم تو نقاب همون اوای شوخ

_خواهیم دیدددد.......هیچکس نمیگه ماسته من ترشه

کلاس ترکیددددددد

نگار:دردددد

_به وجودت

دوباره کلاس ترکید اینام کلا خود درگیری دارن هی میخندن

دره کلاس زده شد و همه اینه برق گرفته ها نشستن منم با ارامش رفتم طرفه صندلیم

الیسا:نترسین بابا منم

همه شروع کردن فوش دادن

که دوباره دره کلاس زده شد

دوباره همه فوش دادن که یهو بوقلمون......ببخشید معلممون اومد تووووو

یهو همه خفه خون گرفتن...........

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ دوشنبه 12 مهر 1395 ] [ 21:34 ] [ ملیس ] [ بازدید : 322 ] [ ]
یه اتفاقه ساده فصله 1

خوابیده بودم با صدای جیغه مامانم بیدار شدم

هه دیگه برام عادی شده این صداها

صداهاییه که هر شب میشنوم دیگه برام مهم نیس پتومو کشیدم رو سرم صبح پاشدم مامانم تو اشپزخونه بود بهش سلام کردم

برگشت طرفم جیغه خفیی کشیدم چشام پره اشک شد یه بغضیی تو گلم بود که داشت خفم میکرد اجازه دادم اشکام جلوی

دیدمو بگیره با سرعت تو بغله مامانم رفتم مامانم هم مثه من گریه میکرد صورتش باز زخم شده بود زیره چشماش از زوره کتکه بابام

کبود شده بود جای کبودیه مامانمو با دستام لمس کردم جای زخمشو بوس کردم و بیشتر رفتم تو بغلش و گریه کردم

___ مامان چرا اجازه دادی اون عوضی روت دست بلند کنه

مامانم : عزیزم عوضیی چیه اون پدره تواه دیگه اینجوری صداش نکن

___مامان اون حق نداره روت دست بلند کنه چرا میذاری بزنتت اون هیچ حقی نداره

مامانم:عزیزم امم........چیزه.......خوب اون باباته عزیزم این فقط یه دعوای زن و شوهری بود و زود تموم شد تو هم برو صورتتو

بشور بیا صبحونه بخور

خیلی عصبی بودم بخاطره کارای بابام اون هیچ حقی نداشت رو مامانم دست بلند کنه با این حرف یه اشکه دیگه از چشمم چکید

با دستم پاکش کردم رفتم دستشویی و صورتمو شستم و اومدم بیرون یه نفسه عمیق کشیدم و رفتم اشپزخونه تند تند

صبحونمو خوردم لباسامو پوشیدم کولیمو انداختم رو دوشم کتونیامم پوشیدم و گونه ی مامانمو بوس کردم و رفتم مدرسه

مدرسه ی من زیاد با خونمون فاصله نداشت همیشه پیاده میرفتم اینطوری خودمم بیشتر دوس داشتم

رفتم دمه خونه ی دوستم زنگشونو زدم اوا اومد بیرون وایسا الیسا الان میام

دمه در منتظرش موندم چن دقیقه دیگه اومد

اوا:بریم

__بریم

_سلام خوبی صبحت به خیر

اوا:مرسی الیسا

_هوم

اوا : حالت خوبه

با یاداوری اون گریه ها و خاطرات بغضمو خوردمو و گفتم

_اره چطور

اوا:اخه چشات قرمزه یه ذره بیحالی

_خخخ نه بابا یه ذره خسته ام به خاطره همینه

اوا : اها


[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ يکشنبه 13 تير 1395 ] [ 22:11 ] [ ملیس ] [ بازدید : 365 ] [ ]

به دلایله نقصه فنی

وبم خراب شده بود ولی الان درس شد

اخ جوووووون

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ يکشنبه 13 تير 1395 ] [ 21:41 ] [ ملیس ] [ بازدید : 347 ] [ ]

بچه ها ببخشید نبودم

دلم درد میکرد بدجور از درد جمع شده بود تو شکمم

الانم تازه یه ذره خوب شدم ببخشید ولی تلافی میکنم

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ يکشنبه 13 تير 1395 ] [ 20:58 ] [ ملیس ] [ بازدید : 349 ] [ ]
کی گفته ما خلو چلیم زندگی یعنی دیونه بازی

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ يکشنبه 13 تير 1395 ] [ 19:58 ] [ ملیس ] [ بازدید : 410 ] [ ]

عکس خنده دار , عکس های خنده دار


عکس خنده دار , عکس های خنده دار


عکس خنده دار , عکس های خنده دار


عکس خنده دار , عکس های خنده دار


عکس خنده دار , عکس های خنده دار


عکس خنده دار , عکس های خنده دار


عکس خنده دار , عکس های خنده دار


عکس خنده دار , عکس های خنده دار


عکس خنده دار , عکس های خنده دار


عکس خنده دار , عکس های خنده دار


عکس خنده دار , عکس های خنده دار


عکس خنده دار , عکس های خنده دار


عکس خنده دار , عکس های خنده دار


عکس خنده دار , عکس های خنده دار

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ پنجشنبه 10 تير 1395 ] [ 18:13 ] [ ملیس ] [ بازدید : 376 ] [ ]

بچه ها

بالاخره من رمانمو بنویسم یا نه

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ پنجشنبه 10 تير 1395 ] [ 14:36 ] [ ملیس ] [ بازدید : 385 ] [ ]
رمان

خلاصه ی رمان :

یه دختری هس به نامه سارا که باباش خیلی مامنشو میزنه و اذیت میکنه و دختر باز بوده بعد مامانش خیلی ناراحت میشه و خودشو دار میزنه . سارا هم که شاهده این ماجرا بوده خیلی گریه میکنه شب باباش خونه نبوده رفته بوده پیه دخرت بازی و سارا هم که مامنش نبوده وسایلشو میزاره تو کوله و برای اخرین بار میره سره قبره مامانش بعدم بدوبدو میره نمیدونه کجا میره ولی با سرعت فقط گریه میکنه و فرار میکنه

از خودش از زندگیش از هه چیز........

یه ماشین دنبالش میفته و یه پسر هی بهش تیکه میپرونه و.........

خوب دخیا اینم خلاصه ی رمانم به نظرتون قشنگه اگه قشنگه اولین فصلشو بنویسم

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ چهارشنبه 9 تير 1395 ] [ 15:03 ] [ ملیس ] [ بازدید : 380 ] [ ]
خخخخخخخ

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ چهارشنبه 9 تير 1395 ] [ 1:13 ] [ ملیس ] [ بازدید : 358 ] [ ]
آخرین مطالب